2015-03-06

گفتگوی احمد باوندی با آقای اوباما

گفتگوی احمد باوندی با آقای اوباما

ا. باوندی: آقای اوباما. راهبرد (استراتژی) نوین شما در رو در رویی با آخوند خامنه ای چیست؟

حسین اوباما: ما در پی برنامه ای هستیم که خامنه ای را از پا در آوریم

ا. باوندی: این برنامه را چگونه میخواهید ییاده کنید؟

حسین اوباما: گفتمان بیشتر با روحانی

ا. باوندی: آیا سه دهه داد و ستد سیاسی آقایان کارتر، ریگان، بوش و کلینتون با آخوندها کافی نیست؟

حسین اوباما: خیر. هدف امروز ما از گفتمان بیشتر با روحانی هرگز جنبه ی داد وستد سیاسی ندارد؟

ا. باوندی: پس به چه منظوری است؟

حسین اوباما: برنامه ی ما داد و بستان اقتصادی است.  دموکراتها باید بیشتر بدهند تا آخوندها بیشتر بستانند. تا روزیکه از خستگی خودشان از خر مراد  پیاده شوند.

ا. باوندی: با سپاس از واقع بینی جناب رییسس جمهور و به امید گفتگویی دیگر

حسین اوباما: یاحق

آلینوش طریان Celebrating Nov 9 birth of Ālenush Teriān

آلینوش طریان - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

2015-03-02

به نام مردم

به نام مردم

شمالم تا جنوبم عشق /  چه خاک و گندمی دارم
صدام یاری کند باید / بگویم چه مردمی دارم
بگویم این حق هیچ کس نیست / که با ثروت فقیر باشد
کسی که فرش میبافد / نباید رو حصیر باشد
اگر چه سختی از انسان / یک کوه درد میسازد
ولی از مردم ما درد / دارد یک مرد می سازد
نگاه کن بچه های کار / چه جور تو آب و آتش اند
توی این روزهای سخت / کمک خرج پدر می شوند
من و تو مردمی هستیم / که گنج از رنج میسازیم
به این تاریخ خورشیدی / به این فرهنگ می نازیم
من و تو مردمی هستیم / که آینده تو مشت ماست
که از هفتاد نسل قبل / هزار اسطوره پشت ماست

علیرضا افکاری

2015-03-01

Celebrating Parviz Natel Khanlari’s birth 1914/Mar/02 یازدهم اسفند 2472 ایرانی زادروز پرویز ناتل خانلری

Celebrating Parviz Natel Khanlari’s birth 1914/Mar/02, Iranian literary scholar, linguist, author, researcher and professor at Tehran University.

شادباش زادروز پرویز ناتل خانلری، اندیشور ایران و چکامه سرای عقاب و زاغ
یازدهم اسفند 2472 ایرانی

.روزی عقاب از زاغ می پرسد که راز طول عمر تو چیست و زاغ  پاسخ میدهد از اوج آسمان به پایین بیا و مردار خور
عقاب می پذیرد و چون زمان کوتاه سپری شد از زندگی خفت بار خسته شد و باز به آسمان پر گرفت. به زاغ گفت اگر در اوج فلک بمیرم بهتر که در گند و مردار به سر برم. باید آزادی داشت تا به رشد و پیشرفت رسید که زندگی در مرداب و گنداب زنده 
.ماندن است

منظومه عقاب
گشت غمناك دل و جان عقاب / چو ازو دور شد ايام شباب
ديد كش دور به انجام رسيد / آفتابش به لب بام رسيد
بايد از هستي دل بر گيرد / ره سوي كشور ديگر گيرد
خواست تا چاره ي نا چار كند / دارويي جويد و در كار كند
صبحگاهي ز پي چاره ي كار / گشت برباد سبك سير سوار
گله كاهنگ چرا داشت به دشت / ناگه ا ز وحشت پر و لوله گشت
وان شبان ، بيم زده ، دل نگران / شد پي بره ي نوزاد دوان
كبك ، در دامن خار ي آويخت / مار پيچيد و به سوراخ گريخت
آهو استاد و نگه كرد و رميد / دشت را خط غباري بكشيد
ليك صياد سر ديگر داشت / صيد را فارغ و آزاد گذاشت
چاره ي مرگ ، نه كاريست حقير / زنده را فارغ و آزاد گذاشت
صيد هر روزه به چنگ آمد زود / مگر آن روز كه صياد نبود
آشيان داشت بر آن دامن دشت / زاغكي زشت و بد اندام و پلشت
سنگ ها از كف طفلان خورده / جان ز صد گونه بلا در برده
سا ل ها زيسته افزون ز شمار / شكم آكنده ز گند و مردار
بر سر شاخ ورا ديد عقاب / ز آسمان سوي زمين شد به شتاب
گفت كه : ‹‹ اي ديده ز ما بس بيداد / با تو امروز مرا كار افتاد
مشكلي دارم اگر بگشايي / بكنم آن چه تو مي فرمايي ››
گفت : ‹‹ ما بنده ي در گاه توييم / تا كه هستيم هوا خواه تو ييم
بنده آماده بود ، فرمان چيست ؟ / جان به راه تو سپارم ، جان چيست ؟
دل ، چو در خدمت تو شاد كنم / ننگم آيد كه ز جان ياد كنم ››
اين همه گفت ولي با دل خويش / گفت و گويي دگر آورد به پيش
كاين ستمكار قوي پنجه ، كنون / از نياز است چنين زار و زبون
ليك ناگه چو غضبناك شود / زو حساب من و جان پاك شود
دوستي را چو نباشد بنياد / حزم را بايد از دست نداد
در دل خويش چو اين راي گزيد / پر زد و دور ترك جاي گزيد
زار و افسرده چنين گفت عقاب / كه :‹‹ مرا عمر ، حبابي است بر آب
راست است اين كه مرا تيز پر است / ليك پرواز زمان تيز تر است
من گذشتم به شتاب از در و دشت / به شتاب ايام از من بگذشت
گر چه از عمر ،‌دل سيري نيست / مرگ مي آيد و تدبيري نيست
من و اين شه پر و اين شوكت وجاه / عمرم از چيست بدين حد كوتاه؟
تو بدين قامت و بال ناساز / به چه فن يافته اي عمر دراز ؟
پدرم نيز به تو دست نيافت / تا به منزلگه جاويد شتافت
ليك هنگام دم باز پسين / / چون تو بر شاخ شدي جايگزين
از سر حسرت بامن فرمود / كاين همان زاغ پليد است كه بود
عمر من نيز به يغما رفته است / يك گل از صد گل تو نشكفته است
چيست سرمايه ي اين عمر دراز ؟ / رازي اين جاست،تو بگشا اين راز››
زاغ گفت : ‹‹ ار تو در اين تدبيري / عهد كن تا سخنم بپذيري
عمرتان گر كه پذيرد كم و كاست / دگري را چه گنه ؟ كاين ز شماست
ز آسمان هيچ نياييد فرود / آخر از اين همه پرواز چه سود ؟
پدر من كه پس از سيصد و اند / كان اندرز بد و دانش و پند
بارها گفت كه برچرخ اثير / بادها راست فراوان تاثير
بادها كز زبر خاك و زند / تن و جان را نرسانند گزند
هر چه ا ز خاك ، شوي بالاتر / باد را بيش گزندست و ضرر
تا بدانجا كه بر اوج افلاك / آيت مرگ بود ، پيك هلاك
ما از آن ، سال بسي يافته ايم / كز بلندي ،‌رخ برتافته ايم
زاغ را ميل كند دل به نشيب / عمر بسيارش ار گشته نصيب
ديگر اين خاصيت مردار است / عمر مردار خوران بسيار است
گند و مردار بهين درمان ست / چاره ي رنج تو زان آسان ست
خيز و زين بيش ،‌ره چرخ مپوي / طعمه ي خويش بر افلاك مجوي
ناودان ، جايگهي سخت نكوست / به از آن كنج حياط و لب جوست
من كه صد نكته ي نيكو دانم / راه هر برزن و هر كو دانم
خانه ، اندر پس باغي دارم / وندر آن گوشه سراغي دارم
خوان گسترده الواني هست / خوردني هاي فراواني هست ››
آن چه ز آن زاغ چنين داد سراغ / گندزاري بود اندر پس باغ
بوي بد ، رفته ا زآن ، تا ره دور / معدن پشه ، مقام زنبور
نفرتش گشته بلاي دل و جان / سوزش و كوري دو ديده از آن
آن دو همراه رسيدند از راه / زاغ بر سفره ي خود كرد نگاه
گفت : ‹‹ خواني كه چنين الوان ست / لايق محضر اين مهمان ست
مي كنم شكر كه درويش نيم / خجل از ما حضر خويش نيم ››
گفت و بشنود و بخورد از آن گند / تا بياموزد از او مهمان پند
عمر در اوج فلك بر ده به سر / دم زده در نفس باد سحر
ابر را ديده به زير پر خويش / حيوان را همه فرمانبر خويش
بارها آمده شادان ز سفر / به رهش بسته فلك طاق ظفر
سينه ي كبك و تذرو و تيهو / تازه  و گرم شده طعمه ي او
اينك افتاده بر اين لاشه و گند / بايد از زاغ بياموزد پند
بوي گندش دل و جان تافته بود / حال بيماري دق يافته بود
دلش از نفرت و بيزاري ، ريش / گيج شد ، بست دمي ديده ي خويش
يادش آمد كه بر آن اوج سپهر / هست پيروزي و زيبايي و مهر
فر و آزادي و فتح و ظفرست / نفس خرم باد سحرست
ديده بگشود به هر سو نگريست / ديد گردش اثري زين ها نيست
آن چه بود از همه سو خواري بود / وحشت و نفرب و بيزاري بود
بال بر هم زد و بر جست ا زجا / گفت : كه ‹‹ اي يار ببخشاي مرا
سال ها باش و بدين عيش بناز / تو و مردار تو و عمر دراز
من نيم در خور اين مهماني / گند و مردار تو را ارزاني
گر در اوج فلكم بايد مرد / عمر در گند به سر نتوان برد ›› 
شهپر شاه هوا ، اوج گرفت / زاغ را ديده بر او مانده شگفت
سوي بالا شد و بالاتر شد / راست با مهر فلك ، همسر شد
‎لحظه یی چند بر اين لوح كبود / نقطه ای بود و سپس هيچ نبود

2015-02-20

Hitler's Jewish Soldiers Bryan Mark Rigg CSPAN 22 July 2003

آنان که تاریخ را نمیدانند، نادانند. اما آنکس که تاریخ را کتمان میکند، تبهکار است
 بازنگری مسلمانان ایرانی نما شورش 1979 در مقایسه با یهودیان خادم هیتلر در سال 1945

Hitler's Jewish Soldiers
Bryan Mark Rigg
CSPAN 22 July 2003

As many as 150,000 soldiers sailors and airmen a partial Jewish descent served in Adolf Hitler's forces historian Brian Mark Rigg considers their world in the new book Hitler's Jewish soldiers. His talk is an hour and 15 minutes.